جدول جو
جدول جو

معنی گل جام - جستجوی لغت در جدول جو

گل جام
(گُ)
شیشه های رنگین که در عمارت خانه و حمام و در تابدانها تعبیه کنند وآنرا آینه جامی نیز میگویند. (آنندراج) :
روشن بود ز عالم بالا فضای دل
گل جام دارد از مه تابان سرای دل.
محسن تأثیر (از آنندراج).
در آن خلوت که شرمش برقع از رخسار بردارد
کند معمار عشق از تیشۀ ناموس گل جامش.
فطرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گل جام
شیشه های رنگین که در خانه و حمام و تا بدانها تعبیه کنند آینه جامی: روشن بود ز عالم بالا فضای دل گل جام دارد از مه تابان سرای دل. (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلندام
تصویر گلندام
(دخترانه)
گل اندام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل جهان
تصویر گل جهان
(دخترانه)
گل جهان، بهترین و زیباترین گل در جهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل تاج
تصویر گل تاج
(دخترانه)
تاجی پر از گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل فام
تصویر گل فام
گلرنگ، به رنگ گل، هم رنگ گل سرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل چای
تصویر گل چای
از اقسام گل محمدی با گل های پرپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل دار
تصویر گل دار
آنچه دارای نقش گل و بوته باشد مثلاً پارچۀ گل دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل کلم
تصویر گل کلم
نوعی کلم با گل هایی به شکل تودۀ سفید اسفنجی و سفت
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لِ شِ)
به زبان شیرازی گلی را گویند که به یاسمین مشهور است و به عربی سجلاط به ضم گویند و به هندی چنبیلی خوانند، گلی است سفیدو زرد و کبود و شاخ شجر سفید آن اندک پیچدار و برگ آن اندک ریزۀ طولانی بسیار لطیف و خوشبوی و بویش بیشتر از دو رنگ دیگر که زرد و کبود باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
گل اندام. آنکه اندامش چون گل باشد. رجوع به گل اندام شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
نوعی گل سرخ است که بدین نام خوانده میشود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ جَ)
آنرا گویند که پهلوانان ولایت به حریف خود گل میفرستند و این بمنزلۀ پیغام طلب جنگ و کشتی است. (آنندراج) :
واضحا باغ وفا طرفه هوایی دارد
هر نهالی که نشاندم گل جنگی برخاست.
ارادتخان واضح (از آنندراج).
و تواند که مراد از گل جنگی همان گل بود که در هندوستان آنرا گدهل به ضم کاف فارسی و فتح دال هندی خوانند و انداختن جنگ در میان مردم از خواص اوست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ)
دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 8000گزی شمال خاوری کیاسر. هوای آن معتدل و دارای 25 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و رود خانه چرگت و محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ رُ)
دهی است از دهستان کیوی بخش سنجید شهرستان هروآباد که در 15هزارگزی جنوب مرکز بخش کیوی و 6هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه واقع شده است. هوای آن سرد و دارای 359 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن راه شوسۀ است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ کَ لَ)
معروف است و آنرا ترشی کنند و خورند
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
محمد. نام جامع دیوان حافظ دانسته اند، اما با تحقیقاتی که علامه قزوینی نموده اند وجود چنین شخصی جامع دیوان حافظ را صحیح ندانسته و در مقدمۀ دیوان حافظ (ص قز) چنین نوشته اند:از یازده نسخه از این مقدمه ابداً اسمی از جامع دیوان حافظ که بنابر مشهور در این اواخر محمد گلندام نامی بوده برده نشده، بدون هیچ شک و شبهه تولید شک عظیمی در صحت و اصالت نام محمد گلندام مینماید و احتمال را بی اختیار در ذهن تقویت مینماید که شاید این نام محمد گلندام الحاقی باشد از یکی از متأخران گمنام، که چون ذیل این مقدمه بدون اسم مؤلف است خواسته از این فرصت استفاده نموده، آنرا به نام خود قلمداد کند، و قرینۀ دیگری که تا درجه ای مؤید این احتمال است آن است که دولتشاه سمرقندی که تذکرۀ معروف خود را در حدود 892 هجری قمری یعنی درست صد سال بعد از وفات حافظ تألیف نمود، در شرح احوال خواجه گوید: ’و بعد از وفات خواجه حافظ معتقدان و مصاحبان او اشعار او را مدون ساخته اند’ که چنانکه ملاحظه میشود ابداً اسمی از جامع دیوان او نمیبرد و مثل این مینماید که نام جامع دیوان او از همان عصرهای بسیار نزدیک به عصر خواجه نبوده است و الا ظاهراً دلیلی نداشته که دولتشاه نام او را نبرد. همچنین سودی در شرح ترکی خود بر دیوان خواجه که در سنۀ 1003 هجری قمری تألیف شده گوید ’و بعد از وفات بعض احباب سوابق حقوق صحبت و لوازم عهد مودت و محبت سبیله متفرق غزلیاتی ترتیب و تبویب ایلمش’ و عبارت فوق یعنی سوابق حقوق صحبت الخ چنانکه بعدها ملاحظه خواهد شد تقریباً عین عبارت اواخر همین مقدمه حاضر است، پس واضح است که سودی در حدود سنۀ 1003 عین همین مقدمه را در دست داشته و معذلک می بینیم نام جامع دیوان را که مؤلف مقدمه نیز هموست نبرده وفقط به تعبیر ’بعض احباب’ اکتفا کرده است، پس معلوم میشود که در نسخۀ او نیز نام محمد گلندام وجود نداشته است. (مقدمۀ دیوان حافظ چ قزوینی ص قز و قح)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / لِ)
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 32000گزی جنوب خاوری کرمانشاه، کنار رود خانه قره سو و دامنۀ کناررودواقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 100 تن است. آب آنجا از آب درۀ محلی و قره سو تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گونه ای است از تیره کاکتوس ها که برحسب شکل به نامهای مختلف نامیده میشوند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 129)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
رنگی است معروف شبیه به رنگ گل خار وآن نباتی است خاردار که گل سرخ دارد و مایل به کبودی و در عرف هند کطائی گویند. (آنندراج) :
امروز قبای تو به رنگ گل خار است
ترسم به تن نازکت آسیب رساند.
محمداسحاق شوکت (از آنندراج).
پنجه رنگرزان شد کف ساقی ز شراب
جامۀ سبز صراحی گل خار است امشب.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
گلی است سفید و بغایت خوشبو
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ چَ / چِ)
سفیدی کوچک که بر سیاهی پیدا آید. (غیاث). داغی که در سیاهی چشم گل کند. (آنندراج). گل دیده. (مجموعه مترادفات ص 301)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
خطهایی که در جام جم است و در غیر این نیز می آید. (آنندراج) :
باده مشک است و زعفران در جام
پس خط جام چون خط طیار.
خاقانی.
تیره شد آب اختران ز آتش روز و می کشد
بر درجات خط جام آب چو آتش اختری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
آنکه به گل بازی کند. (آنندراج). آنکه شوق پروردن گلهای خوب دارد نه بقصد فروختن:
ز بس صحن چمن از خندۀ گلزار خرّم شد
در او چون دست گلباز از هوا گل میتوان چیدن.
عبدالرزاق فیاض (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان نرم آب بخش دودانگۀ شهرستان ساری، واقع در 2هزارگزی سعیدآباد، کنار رود خانه قشلاق سکنۀسیاوش کلا می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 7500گزی جنوب باختر سلماس و 1500گزی جنوب راه ارابه رو سلماس به چهریق. هوای آن معتدل و دارای 402 تن سکنه است. آب آن از رود خانه زولا و محصول آن غلات، حبوبات و بزرک است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن ارابه رو است و تابستان از راه ارابه رو اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
باقیماندۀ شراب در جام. (ناظم الاطباء). ته پیاله. رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گل ساز
تصویر گل ساز
آنکه گلهای مصنوعی سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل صنم
تصویر گل صنم
گل زرد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه با گل بنایی سازد گلگر طیان: چو مرگم رسد ساقیا، روز ابر بده خشت خم را بگلکار قبر. (ملاطغرا)، بنا، سفالگر کوزه ساز. آنکه گل در باغها و باغچه ها کارد: کامران میرزا نایب السلطنه. . را گلکاریست اروپی نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
دردی که پس از کشیدن گلاب بجای ماند و بکار رنگ کردن پارچه آید: زلف و رخ او دیده بهم گفت نصیرا از عنبر و گل ساخته گلکامه خورشید. (ابو نصر نصیرای بدخشانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل هاشم
تصویر گل هاشم
گل یاسمن گل یاسمون از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه با گل بازی کند، کسی که رغبت بپرورش گلهای نیکو دارد: ز بس صحن چمن از خنده گلزار خرم شد درو چون دست گلباز از هوا گل میتوان چیدن، (عبدالرزاق فیاض)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اندامش در نازکی بگل ماند نازک بدن: کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی گل اندام و شکر لب و مشکبوی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
دام کوچک، دام (مطلقا) : تا چهره گلگل از می گلفام کرده ای صد مرغ دل اسیر بگل دام کرده ای. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار